ورق هاى دفتر من سیاه مى شوند و گیسوان تو سپید
من قد مى کشم تا تو نفس مى کشى…
هر روز
در تو پیامبرى بامن سخن مى گوید
که چشم هایش از بى خوابى سُرخ اند
آه!
در کلاس درس تو
حتى تخته سیاه روسفید شد
من هنوز شرمنده
چقدر خسته ات کردم…
******
ای معلم عزیزم !
قلم دردست می گیری و بر لوح دلم نقش ها می زنی از بهترین یاد ها و نام ها
نقشی از آب ، نقشی از گل محمدی، از پدر، از مادر، ازآبی آسمان و نقشی ماندگار از خدا
با قلمدانی خالی از دانایی به مکتبت می آیم و با توشه های فراوانی از قلم و علم و ادب و سوال و جواب و دانستن، بدرقه ام می کنی
مهربان تر از تو دایه ای دیده ای این گونه با سخاوت و سخن شناس و دل آگاه؟
اینجاست که معنی این کلام مشهور را بهتر می فهمم که:
«اگر به جای اسلحه، با معلم به جنگ دنیا می رفتیم، همه دشمنان نابود می شدند.»